میلادت مبارک سایه سـَـر !



نفس پشت نفس،ایوان به ایوان سیر می کردم ...
گلاب چشم هایم را برایش خیر می کردم ...
بیا پیراهنم بو کن،هنوز عطر حرم دارد...
فقط ایوان و سقاخانه و یک صحن کم دارد...
دلم آهو،دلم از او،دلم مشغول گفت و گو...
بزن نی زن به نام او، بگو ...

"یا ضامن آهو"




بانو نوشت :

درد نرفتن به کربلا ... فراق قم و جمکران ...

 مدینه ...نجف ....سامرا ...سوریه ...

نرفتن به همه این جاها سخته ...

ولی وقتی فکر می کنم با خودم

که یه آقایی هست

درست کنارم ...

وقتی دلتنگ بشم تا کمتر از نیم ساعت میرسم به حضورشون

و " آ ر ا م ش "میگیرم ...

بند بند وجودم شاکر این نعمت خدادادی میشه ...

از ته قلبم شکرت ...

همسایه ...!

سایه سر!

میلادت مبارک ..! :))



آســـتان بوسِ خــود خــطابم کن
بـد حســابم، ولی حســـابم کن
برگه ی خـشکم و گل آلودم
کـوثرِ معـرفت، غلامم کن
قَسَـمت می دهم به جـانِ جـــــواد
بعد اگر خواســتی جوابم کن ...!


+ نائب الزیاره هستیم ;)



بانوی عاشق ۳ نظر

جواب دندان شکن!!




یک ﻭﻫﺎﺑﯽ ﺩﺭ ﻗﺒﺮﺳﺘﺎﻥ ﺑﻘﯿﻊ ﺑﻪ آقای قرائتی ﮔﻔﺖ:

ﭼﺮﺍ ﻓﺎﻃﻤﻪ، ﺣﺴﻦ و حسین ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﻣﯽ ﺯﻧﯿﺪ؟!
در حالی که ﺁﻧﻬﺎ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺧﺎﮎ شده اند!
آنگاه خودکاری را ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ زمین، ﻭ صدا زد:

ﺍﯼ ﺣﺴﻦ! ﺍﯼ ﺯﯾﻦ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ! ای ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺎﻗﺮ! آن قلم را به من بدهید!
بعد گفت: دیدی که پاسخ ندادند!
ﭘﺲ ﺍینها ﻣﺮﺩه اند و ﻫﯿﭻ ﻗﺪﺭﺗﯽ ﻧﺪﺍﺭند!

آقای قرائتی خودکار را گرفت و دوباره انداخت ﺯﻣﯿﻦ و گفت:
ﯾﺎ الله! ﻗﻠﻢ ﺭا ﺑﻪ من ﺑﺪﻩ!
بعد رو به وهابی کرد و گفت: ﺩﯾﺪﯼ که ﺧﺪﺍ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺩ!
پس با منطق تو ﺧﺪﺍ ﻫﻢ ﻣﺮﺩﻩ است!
مگر ﻫﺮ که ﺯﻧﺪﻩ است ﺑﺎﯾﺪ ﻧﻮﮐﺮ ﺗﻮ ﺑﺎشد؟!!



بانوی عاشق ۱ نظر

شـور زیارت ... !



ساعت حدود نُه و نیم شب , روز یک شنبه 25 مرداد ...


_ مادر حساب بانکی خود را چک می کرد ..

 : موجودی حساب شما پانزده میلیون و سیصد و بیست هزار ریال ...!!

_ مگر حقوق را آخر ماه نمی ریزند ..؟؟

یارانه ها که فرداشب موعدش بود ... پس ..؟؟!

مادر بهت زده دوباره و سه بار حساب خود را چک می کند ...

ولی هربار همان صدای آشنای زن ..

موجودی حساب شما پانزده میلیون و ... !!

_ یک میلیون و پانصد هزار تومان از کجا آمده ...؟؟

مادر یادش می آید چند روز پیش دوست و همکارش شماره حسابش را گرفته بود ...

برای چه نمی دانست ..مادر فقط داده بود ..


تلفن را برداشت ...

_ الو ...سلام خانومِ ...


سرم را چرخاندم سمت صدای مادر ..

کنجکاو بودم !

صدا واضح نبود ... فقط خنده مادر و گاهی سکوت َش

چند دقیقه بعد...

مادر با لبخند ریزی کنار لب هایش از اتاق خارج میشود ..


_ پول ها رو "خانوم ِ ... " ریخته ...

هدیه روز دختر برایتان  ... که بروید سفر قم ...


قم  ...

چه نام آشنای ...

تمام خاطرات هشت سال پیش جلوی چشمانم آمده بود ...

روزی که رفتیم قم ...آن  شب در صحن جمکران ...

گرمای ظهر قم و سردی شب جمکران ...!!



_ یعنی میرویم قم ..؟

_ برویم ... ؟؟!

_  ...خب  بریم  ... !

_ به امید خدا میرویم ... :)


آن شب اشک بود و اشک بود و اشک که میهمان اتاقک چشم هایم شده بود ...


بانو عیدی داده بودند روز تولدشان ..

و من از شادی در پوست خود نمی گنجیدم  ^__^

لعنت به کلاس های آموزشی دبیرستان که 18 روز فاصله می اندازند

تا روز وصال ...!

^ خدا کند دوباره هوایی نشده باشم ... ^


+ قصه ای دارد " دوباره " گفتنم ...(مربوط میشه به چند روزپیش! )

و حالا من مانده ام و تک تک ثانیه هایی که انتظار گذشتنشان را می کشم

تا روز موعود ..!


داغ دل نوشت :

فتاده شور زیارت، عجیب در سر من

که از قدیم نمک‌گیر آبِ قم هستم ...


 :( التماس دعا ...


بانوی عاشق ۸ نظر

اللهم عجل فرج مولانا ... :((





روزی یکی از شاگردان علاّمه طباطبایی ( ره ) خدمت ایشان آمد و عرض کرد :
جناب استاد لطفا خیلی مختصر بفرمایید چرا ما امام زمان را نمی بینیم .
علاّمه فرمودند : لطفا برگردید و پشت به من بنشینید .
 شاگرد علامه این کار را انجام داد . علاّمه فرمودند آیا الان من را می توانید ببینید ،
شاگرد عرض کرد خیر نمی توانم ببینم ، علاّمه فرمودند چرا نمی توانی من را ببینی ،
شاگرد عرض کرد چون پشت من به شماست ،
علاّمه فرمود حالا متوجه شدید چرا امام زمان(عج) را نمی بینید
چون شما پشتتان به امام زمان(عج) است
با گناهان و نافرمانی ها پشتمان را به امام زمان(عج) کرده ایم
و در عین حال تقاضای دیدار امام زمان(عج) را دارید !!!

  ╔═══════════ ೋღღೋ ═══════════

 
حافظ کجای کاری؟
فـالــت غـلــطـ درآمــد!
گـــفـتی : غـــمـــت ســـرآیــد ...
ایــــــن عـــــمــــــر مـــــن ســــــر آمــد
مـــــــهــــــــــدی ولــــــی نـیـــــــــــامــــــــــــــد ...!

بانوی عاشق ۳ نظر

لبخند بزن بسیجی !


از آن اشخاصی بود که دائم باید در میان گودالهای قبر مانند، سراغش را می گرفتی.

یکسره مشغول ذکرو عبادت بود. پیشانی بندی داشت با عنوان

«یـا زیـارت یـا شـهـادت»

که حقش را خوردند. از آنجا مانده از اینحا رانده!

هر وقت هم برای پاکسازی میدان مین داوطلب می شد نامش در نمی آمد.

آخر جنگ بچه ها یک پارچه تهیه کرده و روی آن نوشته بودند:

کمک کنید. روی دست خدا باد کرده، دعا کنید تیر غیب بخورد...!!!



بانوی عاشق ۳ نظر
• قـرارگـاهـ عـُـشــاق •

◄ اینجـا از عـشـ♥ـق می نویسم ...
آخرین مطالب
خداحافظ !
اول امام زاده دنیا خوش آمدی ..
آخ جوووون مهمونی! :))
سلام بر بانوی حرم ...
سلام حضرت دوازده ..!
پایان انتظار... !
ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده ...!
رهبری از جنس آسمان ... :)
شبی به وسعت آرزوها ....
عروجت مبارک سید!
آرشیو مطالب
موضوعات
حضرت عشـق (۴)
برای بانوی عشق (۱)
محض یار مهربآن (۱)
فـرزندان بانوی عشق (۱۰)
محض یار مهـربان (۴)
کشتگان عشـق (۶)
عشق نوشته هایـم (۷)
روزهای عاشقی من! (۲۲)
رهـبر عـشـق (۴)
پیوند ها
شهید حـجـت الله رحیمی
رفاقت به سبک شهید
پورتال جامع اربعین
همسفر تا خدا
♥ زن آقـا ♥
هیات
گیله مرد
چـادری ها
بـی رنـگــــی
تنهـــاتـریــن زائـر
پــلـه پــلـه تــا خــدا
ســوخـــته دلان
انتظـار فـرج
عهدشیعه
لـبیک
فـــداکــــ
آبـــــریــــزان
نــــمــــــــــا 313
یار طلبگی و هـزار و یک
بـــرزخ کــلـمـــــات
گـــروه احـــرار
حدیث اشک
مـن...
هنر شـیعه
انانقطه تحت الباء
دل تنگــــ امـام زمـان
یــواشـکـی هــای مــن
ریــحـانه الحـسـیـن
مـیثم مطیعی
باب الحرم
زندگی زیـبـا
مــــــادر بــانــو
هـمـســـران فـاطمی
گــل بــهــــــاری
نـشــــانــه
مـهـارت
روضه
هنر آشپـزی
شهید قرن 21
راه و رســـم طـلبـگـی
تهذیب حـوزه هـا
گروه عـمـار
من او
رنگ خـدایی
زنـدگی با طـلبه
شـهـیـد قــرن 21
مـن یـک طلبه هــستم
دلبـرانه می نویسم
مـلازمان حــرم
به یاد شهدا
سرباز صفر
زیر چتر حـجاب
شـکلک های زیبـا
حـجـابسـتان
عاشورا
خاکی ها
دالان بهشت
خـادم گـرافیکــ
طـلبگـی تـا اجـتهــاد
خـاطرات طلـبگی
دخـتر چـادری
نقـاش فـقیر
رنــگ خـدایـی
جمع آسمانی ما
✿تو فقط لیلی باش✿
خـانـواده ایـرانـی
طــب شـیـعه
دل گراف
فیروزه گرافی
اعجاز علمی قرآن
مکتب المهدی
پیوندهای روزانه
حضـرتــِ مـاهـ ! ♥
آسید مرتضی
کوله بار
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان