راس 6:45 بود که چشمان پف کرده ام
با صدای زیبای اذان آقای کاظم زاده باز شد ...
چقدر خوابم می آمد اما امروز روز دیدار یار بود و ملاقات دلدار ...!
سریع به خود جنبیدم تا یک ساعت دیگر درست مقابل درب ورودی حرم مطهر امام رئوفم باشم ...
رسیدم آن هم چه رسیدنی!
خیابان ها خلوت بود و تنها پلیس و بود و رهگذران عادی که عمدتا سوی حرم می رفتند..
امروز مراسم وداع با خادم خورشید بود...
" تشییع پیکر آیت الله واعظ طبسی ... "
ساعت 9 بود ...رفتیم صحن جامع رضوی
با رفقا قصد کرده بودیم امروز یک نظر هم که شده ماه را ببینیم ...
روز بود ولی گفته بودند ماه می آید ...
ماه ایران نه ... ماه کل جهـان ...
نایب خورشیدِ زمان... حـضـــرت آقــــــا ....
خودمان را رساندیم جلوی جلو ...
حوالی جایی که آقا نماز گزاردند بر پیکر پاک خادم خورشید...
همانجایی که فکر میکردیم مستقر می شویم تا ماه را ببینیم از روی سکو...
دریغ که ماه روی سکو نیامد ...
آرام آمد و بر پیکر خادم نماز گزارد و رفت ...
اولین نمازی که قامت بستم بر ماه ... امروز بود ...
تلویزیون داخل صحن دو بار رویش زوم کرد...
بار اولی هنگامی که مشرف شدند و با دیدنش از جا پریدم و جمعیت به احترامش قامت بست
و بار دیگر وقتی داشتند نماز می خواندند...
مردمکم را چرخاندم به سمت تلویزیون ...
ماه من در میان جمعیت بود ...
کاش اینقدر دور نبودم از او ... !
مراسم تمام شد و گفتند آقا می روند تهران....
اشک در چشممان حلقه زده بود که باد صبا خبر آورد
ماه بار دیگر می تابد ...در رواق امام خمینی ....
12:30 بود که تحصن کردیم پشت در رواق...
گرما بود و تشنگی و انتظار ....
دو ساعت بعد ...در باز شد ...و تشنگی ها فراموش!
مردم آمده بودند رویت مجدد ماه ... :)
رواق امام خمینی مجلس ترحیم از طرف حضرت آقا برگزار شده بود
همه بودند ...خودم با چشمان خودم دیدم نوگلان حضرت ماه را....
سید مجتبی و سید میثم را ... شاید فرزندان دیگرشان هم بودند ...
چشمان کم سویم ...یاری نکرد ... :(
نشسته بودیم به انتظار
قران خواندند و مدیحه و چند خط روضه مادر ...
بابای ایران اما هنوز نیامده بود .... :(
چشمان پف کرده صبح کم کم داشتند به خواب می رفتند ..
جمعیت جلو که بلند شد , بیدار شدند ... ماه وارد مجلس شد ... !
یکی میگفت جمعیت امروز مرا یاد حادثه منا انداخت ..
اغراق دارد بگویم منا ...قابل مقایسه نیست اصلاو ابدا..
ولی شلوغ بود ...خیییییلی شلوغ ...
حضرت ماه مشرف شدند و بر صندلی نشستند ...
تحمل نداشتم ...باید رویتشان کنم ...حتی برای یک لحظه !
آب دهانم را قورت دادم...گوشه چادرم را محکم گرفتم و با تمام توان ایستادم روی پنجه هایم ...
ناگهان عید شد در دلم ....ماه را دیدم ... :))

فدایت شوم ماه نورانیِ من که حلول کردی .... از دور ..اما دیدمت ...
دیدمت هیبت حیدری ایران!......
ان شاء الله روز اول عید هم از روی سکو دوباره حلول کنی ماه تابان ....
و من تورا ببینم از همان پایین ...از همان دور .... :)
+ تصاویر ماهـ امروز در حرم