
دو روز به سیزده به در مانده بود که با خاله و دخترخاله هایم رفتیم شهربازی!
وارد که شدیم شاید اولین چیزی که توجهم را جلب کرد و اعصابم را خورد! صدای آهنگی بود
که نه خیلی بلند و نه خیلی ملایم -در حد متوسط-در محوطه شهربازی پخش می شد!
می خواستم فریاد بزنم که مگر ملک شخصی است اینجا ...؟!
چرا صوتی پخش می کنید که میدانید برای گروهی ناخوشایند است ؟؟
همیشه همین طور بوده ...
مهجور بودن قشر مذهبی تر جامعه همیشه بوده و هست ...
با صدای خواهرم به خودم اومدم
_ بیا بریم اونو سوار شیمممم
نگاهی کردم به دخترخاله ام ...
هرسه چشم هایمان برق زد برای سوار شدن بر وسیله ای که نامش را هم نمی دانستیم !
بلیط را که تهیه کردیم با سرعت به سمتش حرکت کردیم ...


چه هیجانی داشتم ..چقدر دوس داشتم شهربازی را..
از همان بچگی ...
برای تخلیه احساسات و هیجانات شاید جای خوبی بود ...(البته تخلیه نه با جیغ و داد!)
تا شب با خانواده کلی حال کردیم ...جای شما خالی ... :)
بعد از فوت مادربزرگ این اولین باری بود که همه باهم و دور هم شاد بودیم 
ولی در کنار شادی ...
چقدر غصه خوردم وقتی وضع حجاب بانوان شهرم را دیدم..
وقتی دیدم بانویی را که آنقدر در شادی یک وسیله بازی غرق شده بود
که فراموش کرده بود روسری اش دیگر روی سرش نیست
گفتن از چنین صحنه هایی تلخ است ...چه برسد به دیدنشان..
+ ان شاء الله خدا همه مون رو به راه راست هدایت کنه ...
پی نوشت :
تو شهربازی یه مسئله ای خیلی ذهنم رو درگیر کرده بود ..
اینکه چرا اونجا یک طلبه هم یافت نمیشد!؟؟
تنها روحانی ای که اون روز دیدم امام جماعت نمازخونه بود که بعد نماز سریع رفت !
شاید ازنظـر بعضیا محیط اونجا مناسب نباشه برا حضور یک روحانی ملبس اما خب اگر اینطور باشه
پس طلاب گرامی باید بشینن تو خونه هاشون و هیچ جا نرن!
نه شهربازی...نه سینما..نه لب دریا...
نظر شما چیه؟
بخصوص خانومایی ک همسرطلبه هستند یا قصد دارن بشن دوس دارم نظرشون رو بیان کنن
فی امان الله ...
امام علی (علیه السّلام) :
مواقع تفریح و
شادمانی فرصت است، افراد عاقل فرصت ها را مغتنم می شمارند
و از آن ها به
نفع خوشبختی و سعادت خویش استفاده می کنند.
منبع : فهرست غرر ، ص 157