
روز اول مهـــر ...
بعد از مدرسه با بچه ها تصمیم گرفتیم برا روز عرفه
و قرائت دعای مخصوص بریم پیش عشقمون!!
خونشون خیییییلی شلوغ بود !
معلوم بود عشق ما فقط عشق ما نیست!
کلی طرفدار داشت ... از کوچیک به بزرگ .. !
همه و همه جمع شده بودن در حریم امن امام عاشقان
حضرت رضا علیه السلام ... :)
اولین بارم بود که روز عرفه درخدمت آقام !
ساعت دو یا دو و نیم بود که دعا شروع شد ...
تا ساعت پنج!
.
.
.
.
دعا خوان دستش درد نکنه اینقدر با سوز و گداز فراز های دعا را می خواند
که اگر هم خداااایی نکردههههه خواب بودی ..(!!)
از خواب بیدار می شدی تا بفهمی قضیه چیست و این همه شور برای چیست؟؟!
هوا گرم بود و شاید گرمای هوا بهانه بود ...
زیر سایه امام رئوف که باشی به قول شاعر :
" سزد که بر سر خورشید سایه اندازیم !
کنون که سایه شمس الشمـوس بر سر مـاست ..."
بلند شدم کمی آن طرف تر چفیه مشکی ام را در آب حوض حرم شستم و روی سررم کشیدم ..
به به ... خنکی اش پوست را جلا میداد!!
کم لطفی نمی کرد دعا خوان ...
بین هر فراز زیبا ی دعا روضه ای جا میداد و ما را می برد بین الحـرمین ..
پیش عباس و حُسین (علیهم السلام) ...
آخ که چقدر دلـم کربلا می خواست .. :(
دعا که تمام شد حرم غوغا شده بود ...
.
.
.
.
به هر زحمتی بود خودم رو از میان جمیت کشیدم بیرون...
نزدیک اذان مغرب بود و هوا داشت تاریک میشد ..
اتوبوس ها پر بودند و تاکسی ها هم ...
دلم شور میزد ..
اگر دیر میرسیدم مادر نگران و ناراحت می شد و
روز عرفه ام هم بر باد میرفت و هرچه ثواب کرده بودم کباب جزغاله میشد!!
خدا خدا کردم...
توی آن شلوغی ... من یک دختر جوان... ترسیده بودم ..
چشم هایم پر اشک شد ..
اگر مادر ناراحت شود ...! :((
تو دلـم گفتم :
آخـدا ! من به عشق تو امروز اومدم حرم ...به عشق تو و اقام
کمکم کن که جز تو کسی نیست که به دادم برسد ...
در این حال و هوا یک دفعه ماشینی در چند قدمی ام ترمز کرد ...
مطمئن بودم خدا صدامو شنیده و فرستادش :)
خندیدم ... تو دلم گفتم :
خدایا دمت گرررررررم !! @__@

+روز خوبی بود ... امیدوارم به شمام خوش گذشته باشه! ^__^